نوشته شده توسط : داش اکبر
دختر جوانی که با شگرد بی‌هوشی اقدام به دزدی از طعمه‌های خود می‌کرد، پس از 10 ماه استفاده از این شگرد به دام گارآگاهان پلیس افتاد
فارس: در روز 4 دی‌ماه سال جاری مرد میانسالی با مرکز فوریت‌های پلیسی 110 تماس گرفت و اعلام کرد که از منزلش واقع در خیابان بنی‌هاشم سرقت شده است.
 
با حضور ماموران کلانتری 120 سید خندان در آدرس اعلامی، شاکی گفت:دختری جوان پس از آنکه به بهانه ای خاص وارد منزلم شد با آب میوه مسموم و بیهوشم کرد. وی بعد از سرقت اشیاء قیمتی منزل متواری شده است.
 
با تشکیل پرونده مقدماتی در کلانتری، با دستور بازپرس شعبه ششم دادسرای جنایی تهران پرونده جهت رسیدگی تخصصی به پایگاه چهارم پلیس آگاهی تهران بزرگ ارجاع شد.

شاکی در تشریح موضوع به افسر پرونده گفت:  غروب یک روز هفته گذشته در حالی که بعد از اتمام کار روزانه از محل کارم به سمت منزل حرکت کردم، در محدوده تهرانسر یک دختر را که سراسیمه جلوی ماشین من را گرفته بود سوار خودرو کردم. این دختر جوان در حالی که گریه می‌کرد به من گفت که کیف قاپ‌های موتورسوار کیفش را سرقت کرده‌ و هیچ پولی برایش باقی نمانده است.
 
وی ادامه داد: این دختر از من خواست تا وی را به مسیری برسانم. با توجه به این که ظاهر دختر بسیار شیک و از خانواده پولدار نشان می‌داد، بدون این که به گفته‌هایش شک کنم او را سوار کردم. دختر جوان را به سمت شمال غرب تهران بردم و در مقابل کوچه‌ای از خیابان‌های شهرک قدس که می‌گفت منزل ما در این کوچه است پیاده کردم.
 
این فرد گفت: وی قبل از پیاده شدن خیلی با ادب و احترام از من خواهش کرد تا برای تشکر از من توسط خانواده‌اش ، شماره تلفنم را به او بدهم. با اصرار شماره را از من گرفت.

وی بیان داشت: این دختر امروز ظهر با من تماس گرفت و گفت می‌خواهد با خانواده برای تشکر به خانه ما بیاید. مجدداً با اسرار او برای عصر قرار گذاشتیم. این دختر تنها آمد و گفت برای خانواده‌اش کاری پیش آمده است. من که تنها در خانه بودم برای وی آب میوه آوردم . برای لحظه‌ای از محل پذیرایی برخواستم تا از آشپزخانه چیزی بردارم. در فاصله زمانی رفت و برگشتم دختر آب میوه خود را خورد و من هم آب میوه‌ام را خوردم. بعد از مصرف آبمیوه بلافاصله سرم گیج رفت و هیچ چیز نفهمیدم. وقتی که به هوش آمدم فهمیدم تمام این داستان‌ها نقشه برای سرقت از منزلم بوده است.

با اظهارات شاکی، تحقیقات کارآگاهان در خصوص شناسایی و دستگیری متهم ناشناس آغاز شد. با راهنمایی این مرد میانسال کارآگاهان از طریق چهره‌نگاری، چهره فرضی از این دختر ناشناس تهیه کردند.
 
در تاریخ 6 دی‌ماه از طریق شعبه‌ای از یک بانک دولتی در خیابان پاسداران اعلام شد پسر جوانی دو فقره چک سرقتی را به بانک آورده است.
 
با حضور مأموران گشت کلانتری 120 سید خندان در محل این جوان به نام الف27 ساله دستگیر و به کلانتری منتقل شد. در بررسی‌های اولیه مشخص شد چک‌ها متعلق به مالباخته میانسال پرونده دو روز قبل است.
 
با انتقال این جوان به پایگاه چهارم وی به افسر پرونده گفت: من این چک‌ها را سرقت نکرده‌ام و از سرقت آنها اطلاعی ندارم.

وی با بیان اینکه مجرد است اظهار داشت: چند سال قبل و پس از اتمام خدمت سربازی برای کار از شهرمان در شمال به تهران آمدم و در یک کافی‌شاپ در خیابان پاسداران کارم را آغاز کردم. مدتی است که با دختری که هر چند وقت یک بار به آنجا می‌‌آید آشنا شدم. وی امروز دو فقره چک به من داد تا از بانک برایش نقد کنم. من هم وقتی که به بانک رفتم توسط پلیس دستگیر شدم.
 
کارآگاهان در پی‌اثبات صحت اظهارات متهم دستگیر شده، این دختر را به نام ه 22 ساله که برای گرفتن مبلغ چک آمده بود، در محل کافی‌شاپ در خیابان پاسداران شناسایی و دستگیر کردند.
 
با توجه به مشخصات دختر سارق از منزل مالباخته در خیابان بنی‌هاشم، مالباخته به پایگاه چهارم دعوت و دختر دستگیر شده به عنوان کسی  که با آب میوه مسموم، از منزل شاکی سرقت کرده بود توسط این مالباخته شناسایی شد.
 
این دختر 22 ساله که دارای یک بار سابقه سرقت و دستگیری توسط پلیس آگاهی پایتخت است، در مقابل افسر پرونده اعتراف کرد: چند سال قبل و بعد از دوستی‌های خیابانی با پسرهای جوان و درگیری‌های متوالی با خانواده از خانه فرار کرده و در حالی که دختر نوجوانی بودم ابتدا به دنبال کار و اجاره خانه‌ای مجردی بودم تا به نوعی مستقل باشم و کار کنم و آینده‌ای برای خودم درست کنم، اما خیلی زود و پس از آشنایی با یک پسر جوان، از طریق او در دام پسرهای جوان که همه نوع خلاف می‌کردند، گرفتار شدم.

وی بیان داشت: یک بار به اتهام سرقت دستگیر شدم و به زندان افتادم اما بعد از چند ماه آزاد شدم . این بار با پیشنهاد یک نفر که تازه با او آشناشده بودم برای پیداکردن کار به کشور مالزی رفتم. یکی دو سالی در آنجا بودم تا اینکه فروردین ماه امسال به ایران برگشتم. در طول این مدت با پسری به نام سیاوش آشنا شدم و خانه‌ای اجاره کردم.
 
این متهم گفت: به پیشنهاد س، با نقشه‌ای از پیش طراحی شده و با ظاهری بسیار شیک و مرتب، در برخی از نقاط شهر در مقابل خودروهای گران‌تقیمت قرار می‌گرفتم و با اعلام این که کیفم توسط سارقان موتورسوار سرقت شده است، از وی می‌خواستم مرا تا جایی برساند. در طول مسیر راننده  مرا به سمت منزلمان که معمولاً یکی از مناطق بالای شهر را بود، می برد و در مقابل کوچه‌ای پیاده می‌شدم.

وی بیان داشت: موقع پیاده شدن از راننده می‌خواستم تا برای تشکر از وی، تلفنی از خود به من بدهد. با این شگرد شماره تلفن راننده را می‌گرفتم تا روزهای  بعد برای سرقت از منزلش با او در منزلش قرار می‌گذاشتم.
 
این دختر جوان بیان داشت: بعضی دیگر از راننده‌ها علاقه‌مند بودند تا با من دوست شوند. با این افراد راحت‌تر قرار می‌گذاشتم. بعد از این که با ماده بیهوشی در آب میوه، او را بیهوش می‌کردم با س تماس می‌گرفتم و او را به همراه یکی دو نفر دیگر از دوستانش که در همان نزدیکی بودند،  به داخل منزل راهنمایی و  پس از سرقت اشیای قیمتی از آنجا فرار می‌کردیم.

با شناسایی 3 مالباخته دیگر و حضور آنان در پایگاه چهارم و شناسایی دختر دستگیر شده، تعداد مالباختگان تاکنون به چهار نفر رسیده است؛ تلاش کارآگاهان برای شناسایی سایر مالباختگان ادامه دارد.
 
سرهنگ رضا مؤذن، رئیس پایگاه چهارم پلیس آگاهی تهران بزرگ، در توضیح این خبر گفت: این دختر پس از بازگشت به کشور حدود 10 ماه است که مبادرت به سرقت از این نوع کرده است و احتمال دارد شیوه‌های دیگری را نیز در سوابق اتهامی خود داشته باشد. آن چه که در پرونده‌های پلیسی برای همکارانم و همچنین دستگاه قضایی اهمیت دارد حفظ آبروی افراد است. لذا مالباختگان احتمالی بدون هرگونه نگرانی از آبروی خود چنانچه با این شیوه از آنها سرقت شده است می‌توانند، جهت پیگیری موضوع یا تشکیل پرونده به پایگاه چهارم پلیس آگاهی تهران بزرگ واقع در سیدخندان ـ خیابان ابوذر غفاری یا شعبه ششم بازپرسی دادسرای جنایی تهران مراجعه کنند.

سرهنگ مؤذن گفت: انتشار این گونه پرونده‌ها هرگز مجوزی برای کمک نکردن به هم نوعان و افراد نیازمند نیست. آنچه که عقل حکم می‌کند این که در کمک به دیگران باید هوشیاری لازم را حفظ کرده و کسانی که از حس نوع دوستی افراد سوء استفاده می‌کنند با نیازمندان واقعی چندان مشکل نباشد. مرز بین کمک به دیگران با بی‌احتیاطی و یا احیاناً خطای احتمالی از سوی فرد،  همواره مشخص و روشن است و شاید نیازی به توصیه نداشته باشد و تقریباً افراد جامعه از این مرزها آگاهی کافی دارند.
 


:: برچسب‌ها: كلك , فريب ,
:: بازدید از این مطلب : 228
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : چهار شنبه 28 دی 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : داش اکبر

 

تو به من خندیدی/و نمی دانستی/
من به چه دلهره از باغچه همسایه/سیب رادزدیدم/
باغبان از پی من تند دوید/سیب را دست تو دید/
غضب آلوده به من کرد نگاه/سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک/
و تو رفتی و هنوز/سال هاست که در گوش من آرام آرام/
خش خش گام تو تکرار کنان/می دهد آزارم/
و من اندیشه کنان/غرق این پندارم/
که چرا/خانه ی کوچک ما سیب نداشت . . .
 
 
       
            مادر فداكار
 
مادرم در سکوت می سوزد ، قصه ای مثل شاپرک دارد

خسته در کوچه های بالا شهرپشت هم رخت چرک می شوید

در میان شکسته های دلش غمی اندازه فلک دارد

زخم ها مثل روز یادش هست ، درد سیلی هنوز یادش هست

پدرم گفته برنمی گردد ، مادر اما هنوز شک دارد

خواهرم هی مدام می پرسد ، دستمان خالی است یعنی چه

طفلک کوچکم نمی داند دست مادر فقط ترک دارد

بغض مادرشکستنی ،آنی ست ، جانمازش همیشه بارانی ست

به خدا حاضرم قسم بخورم با خدا درد مشترک دارد

و از آن روز سرد برف آلود ، که پدر رفت و توی مه گم شد

آسمان حیاطمان ابری ست ، شیشه هامان همیشه لک دارد ...


:: برچسب‌ها: خنده , مادر فداكار ,
:: بازدید از این مطلب : 281
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : چهار شنبه 28 دی 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : داش اکبر
پیر مراد امیدیار متولد ۲۱ ژوئن سال ۱۹۶۷ در پاریس با ثروت ۲/۵ میلیارد دلار صد و چهل و هشتمین میلیاردر جهان بنیانگذار و رییس ایرانی-آمریکایی سایت حراج ای بی ebay است امیدیار در سال ۱۹۹۵ این شرکت را تاسیس کرد.
پیر مراد امیدیار متولد ۲۱ ژوئن سال ۱۹۶۷ در پاریس با ثروت ۲/۵ میلیارد دلار صد و چهل و هشتمین میلیاردر جهان بنیانگذار و رییس ایرانی-آمریکایی سایت حراج ای بی ebay است امیدیار در سال ۱۹۹۵ این شرکت را تاسیس کرد.



 
پدر و مادر وی ایرانیانی بودند که برای تحصیل به خارج از کشور رفته بودند. پدرش یک جراح و مادرش الهه میرجلالی امیدیار از دانشگاه سوربن مدرک دکترای زبانشناسی خود را دریافت کرده بود.

خانواده پیر زمانی که او ۶ ساله بود به آمریکا مهاجرت کردند و پیر در واشنگتن بزرگ شد.

 


:: برچسب‌ها: ندزد ,
:: بازدید از این مطلب : 258
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : چهار شنبه 28 دی 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : داش اکبر
به تازگی نسخه ای از تروجان خطرناک Sykipot با حمله به شبکه رایانه‌ای وزارت دفاع آمریکا ، اطلاعات محرمانه مربوط به کارت‌های هوشمند را به سرقت برده است.
فارس به نقل از کامپیوترورلد: به تازگی نسخه ای از تروجان خطرناک Sykipot با حمله به شبکه رایانه‌ای وزارت دفاع آمریکا ، اطلاعات محرمانه مربوط به کارت‌های هوشمند را به سرقت برده است.

این کارت های هوشمند که تحت سیستم عامل ویندوز فعالیت می کردند از ضریب امنیتی بالایی برخوردار بودند و مشخص نیست سرقت اطلاعات مربوط به آنها چگونه انجام شده است. در سال 2010 هم حملات مشابهی انجام و خنثی شده بود و حملات جدید از ماه مارس سال 2011 آغاز شده و تا به حال ادامه داشته، اما وزارت دفاع آمریکا از افشای این مساله خودداری کرده بود.

کارت های هوشمند یاد شده بهره مند از رابط کاربری خاصی هستند که از طریق یک سیستم کارت خوان خاص عمل می کنند و هک کردن گواهی دیجیتال و پین کدهای انها کار ساده ای نیست. از طریق این کارتها دسترسی به رایانه ها، شبکه ها و تجهیزات خاصی امکان پذیر بود و مشخص نیست چه حجم از اطلاعات از این طریق افشا شده است.


:: برچسب‌ها: شاه دزد ,
:: بازدید از این مطلب : 298
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : چهار شنبه 28 دی 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : داش اکبر
دختر تبهکار که به خاطر اختلاف با خانواده‌اش از خانه فرار کرده بود با همدستی چند پسر جوان باند شکار راننده خودروهای گرانقیمت را تشکیل داد.
 مهر: چهارم دی ماه مرد میانسالی با مرکز فوریتهای پلیسی ۱۱۰ تماس گرفت و گفت: از منزلش واقع در خیابان بنی‌هاشم سرقت شده است.

با حضور ماموران کلانتری ۱۲۰ سید خندان در محل سرقت، مرد تماس گیرنده گفت: غروب یک روز در هفته گذشته در حالی که بعد از اتمام کار روزانه از محل کارم به سمت خانه حرکت کردم، در محدوده تهرانسر یک دختر سراسیمه خود را مقابل ماشین انداخت و خواست او را سوار کنم.

او در حالی که گریه می‌کرد گفت: کیف قاپ‌های موتورسوار کیف مرا سرقت کرده‌اند. هیچ پولی ندارم. اگر مرا تا یک مسیری برسانی لطف کرده‌ای.

با توجه به اینکه ظاهر دختر بسیار شیک بود، بدون اینکه به گفته‌هایش شک کنم او را سوار کردم. او را به سمت شمال غرب تهران بردم و در مقابل کوچه‌ای از خیابان‌های شهرک قدس پیاده کردم. وی قبل از پیاده شدن خیلی با ادب و احترام از من خواهش کرد تا برای تشکر از من توسط خانواده‌اش، شماره تلفنم را به او بدهم. با اصرارش شماره‌ام را به او دادم. امروز ظهر تماس گرفت و گفت می‌خواهد با خانواده‌اش خدمت برسند. با اصرار او برای عصر قرار گذاشتم. دختر نا‌شناس تنها آمد و گفت برای خانواده‌اش کاری پیش آمده است. من که تنها در خانه بودم برای او آبمیوه آوردم. برای لحظه‌ای از محل پذیرایی بلند شدم تا از آشپزخانه چیزی بردارم وقتی برگشتم. دختر آبمیوه‌اش را خورد و من هم آب میوه‌ام را خوردم. بلافاصله سرم گیج رفت و هیچ چیز نفهمیدم. وقتی که به هوش آمدم فهمیدم تمام این داستان‌ها نقشه‌ای برای سرقت از منزلم بوده است.

با تشکیل پرونده مقدماتی در کلانتری، با دستور بازپرس شعبه ششم دادسرای جنایی تهران پرونده جهت رسیدگی تخصصی به پایگاه چهارم پلیس آگاهی تهران بزرگ ارجاع شد.

با این اظهارات شاکی، تحقیقات کارآگاهان در خصوص شناسایی و دستگیری متهم نا‌شناس آغاز شد. با راهنمایی مرد میانسال کارآگاهان از طریق چهره نگاری، چهره‌ای فرضی از دختر نا‌شناس تهیه کردند.

تحقیقات پلیس ادامه داشت تا اینکه ۶ دی ماه از طریق بانکی در خیابان پاسداران اعلام شد پسر جوانی دوفقره چک سرقتی را به بانک آورده است. با حضور مأموران گشت کلانتری ۱۲۰ سید خندان در محل، پسر جوان به نام رضا ۲۷ ساله دستگیر و به کلانتری منتقل شد.

در بررسی‌های اولیه مشخص شد چک‌ها متعلق به مرد میانسال است. با انتقال این جوان به پایگاه سوم، وی در مقابل افسر پرونده گفت: من این چک‌ها را سرقت نکرده‌ام و از سرقتی بودن آن‌ها اطلاعی ندارم. چند سال قبل و پس از اتمام خدمت سربازی برای کار از شهرمان در شمال به تهران آمدم و در یک کافی شاپ در خیابان پاسداران کار می‌کنم. مدتی است که با دختری که هر چند وقت یک بار به آنجا می‌آمد آشنا شدم. وی امروز دو فقره چک به من داد تا از بانک برایش نقد کنم. من هم وقتی که به بانک رفتم توسط پلیس دستگیر شدم.

در ادامه دختر جوان به نام زهرا ۲۲ ساله در کافی شاپ دستگیر شد که مالباخته پس از مشاهده او اعلام کرد این دختر‌‌ همان سارق لوازم خانه‌ام است.

زهرا که دارای یک بار سابقه سرقت و دستگیری از سوی پلیس آگاهی پایتخت است، در مقابل افسر پرونده اعتراف کرد و گفت: چند سال قبل و بعد از دوستی‌های خیابانی با پسر‌های جوان و درگیری‌های متوالی با خانواده‌ام از خانه فرار کرده و در حالی که دختر نوجوانی بودم ابتدا به دنبال کار و اجاره خانه‌ای مجردی بودم تا به نوعی مستقل باشم. اما خیلی زود و پس از آشنایی با یک پسر جوان، از طریق او در دام پسرهای جوان که همه نوع خلاف می‌کردند، گرفتار شدم. یک بار به اتهام سرقت دستگیر شدم و به زندان افتادم. بعد از چند ماه آزاد شدم. این بار با پیشنهاد یک نفر که تازه با او آشناشده بودم برای پیداکردن کار به کشور مالزی رفتم. یکی دو سالی در آنجا بودم. فروردین ماه امسال به ایران برگشتم و با پسری به نام سیاوش آشنا شدم. به پیشنهاد سیاوش، با نقشه‌ای از پیش طراحی شده و با ظاهری بسیار شیک و مرتب، در برخی از نقاط شهر در مقابل خودروهای گرانتقیمت قرار می‌گرفتم و با اعلام اینکه کیفم توسط سارقان موتورسوار سرقت شده است، از راننده می‌خواستم مرا تا جایی برساند. راننده مرا به سمت منزلمان که یکی از مناطق بالای شهر را می‌گفتم، می‌رساند و در مقابل کوچه‌ای پیاده می‌شدم. موقع پیاده شدن از راننده می‌خواستم تا برای تشکر از وی، تلفنش را بدهد. با این شگرد شماره تلفن را از او می‌گرفتم. روزهای بعد، برای سرقت از منزلش با او قرار می‌گذاشتم. بعد از اینکه با ماده بیهوشی در آبمیوه، طعمه را بیهوش می‌کردم با سیاوش تماس می‌گرفتم و او به همراه یکی دو نفر دیگر از دوستانش که در‌‌ همان نزدیکی بودند، به داخل خانه می‌آمدند. ما پس از سرقت اشیای قیمتی از آنجا فرار می‌کردیم.

با شناسایی ۳ مالباخته دیگر و حضور آنان در پایگاه چهارم و شناسایی دختر دستگیر شده، تعداد مالباختگان تاکنون به چهار نفر رسیده است و تلاش کارآگاهان پایگاه چهارم برای شناسایی سایر مالباختگان ادامه دارد.

سرهنگ رضا مؤذن - رئیس پایگاه چهارم پلیس آگاهی تهران بزرگ - با اعلام این خبر گفت: این دختر پس از بازگشت به کشور حدود ۱۰ ماه است که مبادرت به سرقت می‌کرده و احتمال دارد شیوه‌های دیگری را نیز در سوابق اتهامی خود داشته باشد. آنچه که در پرونده‌های پلیسی برای همکارانم و همچنین دستگاه قضایی اهمیت دارد حفظ آبروی افراد است. لذا مالباختگان احتمالی بدون هرگونه نگرانی از آبروی خود چنانچه بدین شیوه از آن‌ها سرقت شده است می‌توانند، جهت پیگیری موضوع یا تشکیل پرونده به پایگاه چهارم پلیس آگاهی تهران بزرگ واقع در سیدخندان ـ خیابان ابوذر غفاری یا شعبه ششم بازپرسی دادسرای جنایی تهران مراجعه کنند.


:: برچسب‌ها: دختري دزد ,
:: بازدید از این مطلب : 315
|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : چهار شنبه 28 دی 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : داش اکبر

وقتی شیطان را دیدم

    ديروز شيطان را ديدم.در حوالي ميدان، بساطش را پهن کرده بود؛ فريب مي فروخت. مردم د...ورش جمع شده بودند، هياهو مي کردند و هول مي زدند و بيشتر مي خواستند. توي بساطش همه چيز بود: دزدي،غرور، حرص،دروغ و خيانت، جاه طلبي و قدرت..هر کس چيزي مي خريد و در ازايش چيزي مي داد..بعضي ها تکه اي از قلبشان را مي دادند و بعضي پاره



:: برچسب‌ها: شيطان ,
:: بازدید از این مطلب : 399
|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : دو شنبه 12 دی 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : داش اکبر
در تصاویرحکاکی شده بر سنگهای تخت جمشید
هیچکس  عصبانی  نیست
 هیچکس  سوار بر اسب  نیست
هیچکس را  در حال تعظیم  نمی بینید
 در بین این صدها پیکر تراشیده شده حتی یک   تصویر برهنه   وجود ندارد.
 این ادب اصیل مان است :نجابت - قدرتاحتراممهربانیخوشرویی
 
لطفا این متن را برای همه ایرانیان بفرست تا    بیاد داشته باشیم
 
"  که  " هستیم
دروغ گو نيستيم
دزد نيستيم
بي وفا نيستيم
جوانمرد هستيم.
وفادار هستيم
پدر و مادر مان را دوست داريم
دور خلاف را غلاف كرده ايم
با اصالت هاي ايراني خودمان پايبنديم


:: برچسب‌ها: اصالت ايراني ,
:: بازدید از این مطلب : 340
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : یک شنبه 11 دی 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : داش اکبر

مادر ای والاترین رویای عشق

مادر ای دلواپس فردای عشق

مادر ای غمخوار بی همتای من

اولین و آخرین معنای عشق

زندگی بی تو سراسر محنت است

زیر پای توست تنها جای عشق

مادر ای چشم و چراغ زندگی

قلب رنجور تو شد دریای زندگی

تکیه گاه خستگی هایم توئی

مادر ای تنهانرین ما وای عشق

یاد تو آرام می سازد مرا

از تو آهنگی گرفته نای عشق

صوت لالائی تو اعجاز کرد

مادر ای " پیغمبر زیبای عشق "

ماه من پشت و پناه من توئی

جان من ای گوهر یکتای عشق

دوستت دارم تو را دیوانه وار

از تو احیاء شد چنین دنیای عشق

ای انیس لحظه های بی کسی

در دلم برپا شده غوغای عشق

تشنه آغوش گرم تومنم

من که مجنونم توئی لیلای عشق



:: برچسب‌ها: مادر ,
:: بازدید از این مطلب : 377
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : یک شنبه 11 دی 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : داش اکبر

بیخودی پرسه زدیم صبحمان شب بشود

بیخودی حرص زدیم سهممان کم نشود

ما خدا را با خود سر دعوا بردیم

و قسم ها خوردیم

ما به هم بد کردیم

ما به هم بد گفتیم

ما حقیقت ها را زیر پا له کردیم

و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم

روی هر حادثه ای حرفی از پول زدیم

از شما می پرسم

ما که را گول زدیم ؟



:: برچسب‌ها: خاطرات ,
:: بازدید از این مطلب : 361
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : یک شنبه 11 دی 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : داش اکبر
جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت :
بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟
همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت :
آری من مسلمانم
جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ، پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند ، جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد ، پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد
جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید :
آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟
افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند ، پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت :
چرا نگاه میکنید ، به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود !!!
 
 


:: برچسب‌ها: میلاد , مسیح , بر , مسلمانان , مبارک ,
:: بازدید از این مطلب : 408
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : یک شنبه 11 دی 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : داش اکبر

دزدی و سرقت
از گناهانی كه به كبیره بودنش تصریح شده، دزدی است، در روایتی از حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ رسیده است که: «زنا نمی‌كند زنا كننده در حالی كه به خدا و روز جزا ایمان داشته باشد و همچنین دزدی نمی‌كند شخص دزد در حالی كه ایمان داشته باشد»[1] یعنی زانی و دزد در حال زنا و دزدی روح ایمان با آنها نیست به طوری كه اگر در آن حال بمیرند بی‌ایمان خواهند بود و بعضی از آیات و روایاتی كه درباره‌ خیانت است شامل دزدی نیز می‌شود و از لحاظ كمی یا زیادی مقدار فرقی در حرمت دزدی نیست هر چند به مقدار سوزن یا ریسمانی باشد بلی اگر مالی كه دزدیده شده معادل ربع مثقال طلا یا بیشتر باشد با اجتماع شرایط دیگری كه ذكر می‌شود دست دزد را باید برید.
 



:: برچسب‌ها: سرقت و دزدي از ديدگاه اسلام ,
:: بازدید از این مطلب : 411
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : یک شنبه 11 دی 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : داش اکبر

 

دزدها علاقه زيادي به مادر شون دارند  تا جايي كه روي بدنشون را خالكوبي مي كنند و دم از ارادت به مادر را به ديگران نشان ميدهند ، ولي تنها كساني هستند كه مادران خود را از دست اعمال زشتشان دق مرگ مي كنند.

 ارادت سارق به مادر

 شرمنده ام که بی تو نفس میکشم هنوز

 مادر

فردا اولین سالگرد مادرمه

یادش گرامی باد
 

 

از طرف :دزد مادر مرده 



:: برچسب‌ها: مادر ,
:: بازدید از این مطلب : 400
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : یک شنبه 11 دی 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : داش اکبر

 

 

یك روز ملا نصر الدین برای تعمیر بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختمانی را بر پشت

 

الاغ بگذارد و به بالای پشت بام ببرد. الاغ هم به سختی از پله ها بالا رفت .ملا مصالح

 ساختمانی را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پایین هدایت كرد. ملا

نمی دانست كه خر از پله بالا می رود، ولی به هیچ وجه از پله پایین نمی آید.

هر كاری كرد الاغ از پله پایین نیآمد. ملا الاغ را رها كرد و به خانه آمد . كه استراحت كند.

 در همین موقع دید الاغ دارد روی پشت بام بالا و پایین می پرد   . وقتی كه دوباره به

 پشت بام رفت ، می خواست الاغ را آرام كند كه دید الاغ به هیچ وجه آرام نمی شود.

برگشت . بعد از مدتی متوجه شد كه سقف اتاق خراب شده و پاهای الاغ از سقف چوبی

 آویزان شده، بالاخره الاغ از سقف به زمین افتاد و مرد.

 

 

 

 

 



:: برچسب‌ها: نصر الدین ,
:: بازدید از این مطلب : 417
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : یک شنبه 11 دی 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : داش اکبر
گشتي در دنياي خبرها از همشهري آن لاين

‌بازگرداندن پول دزدی پس از 61 سال

‌بازگرداندن پول دزدی پس از 61 سال

حادثه > خارجی  - سیاتل:
مردی پس از حدود 61 سال پولی را که از یک فروشگاه سرقت کرده بود، به صاحب آن بازگرداند.

این مرد که اواخر دهه‌1940 از صندوق این فروشگاه سرقت کرده بود، مقداری پول به همراه نامه‌ای داخل پاکت گذاشت و برای پس دادن آن به فروشگاه رفت اما بعد از تحویل دادن آن، به سرعت فروشگاه را ترک کرد. مدیر این فروشگاه در این باره می‌گوید: داخل این نامه نوشته شده بود که من در آن زمان مبلغ 20 تا 30 دلار دزدیده بودم اما برای جبران کار خود مبلغ 100دلار داخل پاکت گذاشتم. مدیر این فروشگاه قصد دارد این مبلغ را به افراد نیازمند بدهد.

اهدای عضو اعدامی

تایپه: یک زندانی اهل کشور تایوان که محکوم به اعدام است، تصمیم گرفت اعضای بدنش را به افراد نیازمند اهدا کند. آقای چنگ چین که به جرم قتل چندنفر در زندان به سر می‌برد در گام نخست کلیه‌هایش را به خواهرش اهدا کرد تا او بتواند با آنها زندگی دوباره‌ای را آغاز کند. چنگ چین در این باره می‌گوید: ابتدا به یاد خواهرم افتادم که چندی است از نارسایی کلیه رنج می‌برد و پس از آن نیز برای عذرخواهی از خانواده مقتولان تصمیم به این کار گرفتم. پزشکی که قصد دارد دست به این عمل جراحی و پیوند اعضا بزند معتقد است این تصمیم قاتل قابل قدردانی بوده و بهتر است محکومان دیگر نیز از وی تقلید کنند.

قورت دادن رشوه

مسکو: یک مامور پلیس اهل کشور روسیه در حال گرفتن رشوه از یک موتورسوار بود که ناگهان سروکله مافوقش پیدا شد و وی نیز به‌سرعت رشوه را قورت داد تا به خیال خود مدرک جرم را از بین برده باشد. به گفته مقامات روسی، این پلیس ابتدا منکر گرفتن رشوه بود اما در بازجویی‌ها اتهامش ‌را قبول کرده است. سرانجام مقامات پلیس نیز به همین دلیل وی را به پرداخت 19‌هزار دلار جریمه محکوم کردند. گفتنی است رشوه گرفتن در برخی شهر‌های روسیه رواج زیادی دارد و چنانچه قضیه قورت دادن مبلغ رشوه مطرح نبود کسی از شنیدن این خبر شگفت‌زده نمی‌شد.



:: برچسب‌ها: بازگشت , توبهءنصوح , اهداءعضو ,
:: بازدید از این مطلب : 374
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : یک شنبه 11 دی 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : داش اکبر

در وبلاگ حكم آزاد خواندم كه:

ممكنه بين دزد ها جوانمرد هم پيدا بشه و موبايل منو پس بياره

روز  چهار شنبه تاريخ 7/10/1390 ساعت 15عصر
مكان : مشهد ، قاسم آباد  خيابان شاهد5/57 روبروي دبيرستان شهيد صياد شيرازي
دزد: تعداد سه نفر جوان روي موتور سيكلت به طرفم آمدند و چاقو را در پهلويم فشار دادند و
گفتند موبايلت را بده و گر نه اسيد هم روي صورتت مي پاشيم.
شماره موتور دزدها:677727--667
اين دزدها به اين توجه نداشتند كه من هم يك جوان هستم و در آمدي ندارم
از خانواده هاي مرفه و پولدار هم نبودم فقط يك جوان دانشجوي سال اول
رشتهء حقوق هستم و هزينه هاي دانشگاهم را هم بايد بپردازم.


:: برچسب‌ها: اسید , چاقو , قاسم آباد ,
:: بازدید از این مطلب : 389
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : یک شنبه 11 دی 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : داش اکبر

 

 آرد
سه نفر ميرن دزدي! صابخونه بيدار ميشه و دزدا ميرن هر کدوم تو يه گوني قايم ميشن! صابخونه مياد و به گوني اول لگد ميزنه... صداي نون خشک در مياره! به دومي لگد ميزنه... صداي گردو در مياره! به گوني سوم لگد ميزنه ... هيچ صدايي در نمياد ... دويارهمحکمتر لگد ميزنه ... باز صدا نميده!؟ دفعه سوم که لگد ميزنه یارو با عصبانيت ميادبيرون ميگه بابا ... آرده ، آرد ... آرد صدا نداره! ميفهمي؟
 
 
 
الهی
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی

در اگر باز نگردد ، نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم ، چو گدا بر سر راهی

کس به غیر از تو نخواهم ، چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در ، که جز این خانه مرا نیست پناهی
 
 
به خداوند جهان آفرين توكل كن :
  1. برای بلند شدن باید خم شد. گاهی مشکلات تو را خم می کنند و بدان آغاز ایستادناست.
  2. باد می وزد می توانید در مقابلش دیوار بسازی یا اسیاب بادی. تصمیم با توست.
  3. خدایا به من کمک کن که وقتی میخواهم درباره ی راه رفتن کسی قضاوت کنم با کفشهایاو راه بروم.
  4. تاریکترین ساعت شب درست ساعت قبل از طلوع خورشید است.... پس همیشه امیدوار باش.
 


:: برچسب‌ها: توكل , ,
:: بازدید از این مطلب : 378
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : شنبه 10 دی 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : داش اکبر

دبه‏ی روباه و گرگ
دبه‏ی روباه و گرگ

روزی از روزها، یک گرگ و یک روباه، با هم دوست شدند. هنوز چند روزی از دوستی آنها نگذشته بود که روباه رو به گرگ کرد و گفت: «امسال زمستان طولانی و سختی خواهیم داشت. بگردیم تا غذایی برای زمستان پیدا کنیم و ذخیره کنیم.»

گرگ قبول کرد. آنها گشتند و گشتند تا اینکه دبّه‏ای پر از کره پیدا کردند و آن را در دره‏ای داخل چاهی پنهان کردند تا وقتی‏که زمستان بیاید.

گرگ

شب بود، گرگ و روباه هر کدام از راهی به شکار رفتند. روباه به طرف جنوب رفت و گرگ هم به طرف شمال.

روباه رفت پشت تپه‏ای پنهان شد و منتظر ماند تا گرگ کاملاً از آنجا دور شود وقتی گرگ دور شد، روباه برگشت و رفت سراغ دبه، درش را باز کرد و شکمی از عزا درآورد و دوباره تا آمدن گرگ در پشت تپه به انتظار نشست. پس از مدتی، سرو کله گرگ پیدا شد.

روباه نیز از تپه سرازیر شد و نزد گرگ آمد و گفت: «دوست عزیز! خسته نباشی. امروز چه حیوانی شکار کردی؟ چه طعمه‏ای خوردی؟»

گرگ جواب داد: «هی ! چی بگویم. چیز قابلی نبود. فقط چند تا استخوان بود!»

بعد گرگ از روباه پرسید: «خب، تو چه طعمه‏ای گیر آوردی؟ حتماً غذای خوبی داشته‏ای که اینقدر سرحالی!»

روباه گفت: «چه بگویم. شکار من هم گردن و گلو و این جور چیزها بود!»

منظور روباه از گلو این بود که کره را تا گلوی دبّه پایین آوردم و خوردم. ولی گرگ منظور روباه را نفهمید و هیچ خبری از موضوع نداشت.

عصر که شد روباه و گرگ، دوباره به راه افتادند تا چیزی شکار کنند. باز هر کدام از طرفی به راه افتادند تا در سیاهی شب طعمه‏‏ای دیگر ‏گیر بیاورند. گرگ به طرف جنوب رفت و روباه به طرف شمال. این بار نیز تا گرگ از چشم روباه دور شد، از پشت تپه برگشت و کره‏ها را تا نصف دبّه خورد و باز در پشت تپه به انتظار آمدن گرگ نشست.

وقتی گرگ برگشت، روباه از بالای تپه سرازیر شد و نزد گرگ آمد و گفت: «دوست عزیز! امشب چه غذایی گیر آوردی؟»

گرگ گفت: «چیز خوبی گیرم نیامد. یک کله گوسفند

روباه

بعد گرگ از روباه پرسید: «خب! تو بگو چه غذایی گیر آوردی؟ امشب هم خیلی سرحالی؟»

روباه گفت: « غذای من خوب بود. از گردن تا شکم

عصر روز بعد باز آنها به دنبال شکار به راه افتادند. این بار نیز همین که گرگ دور شد، روباه از پشت تپه برگشت و سر دبّه را باز کرد و بقیه کره‏ها را تا آخر خورد و رفت پشت تپه تا آمدن گرگ به انتظار نشست. وقتی سر و کله گرگ که خیلی هم خسته به نظر می‏رسید، پیدا شد. روباه پیش او آمد و گفت: «خب! امشب شامت چه بود؟»

گرگ گفت: «هیچی! فقط دو تا پاچه بود. خب تو چه گیر آوردی که خیلی سرحالی؟!»

روباه گفت: «هی! غذای من خوب بود، شکم تا پا!»

آن روز چون گرگ خیلی گرسنه بود، به روباه پیشنهاد کرد تا سر دبّه را باز کنند و کمی از کره را بخورند. روباه قبول کرد. گرگ به طرف دبّه رفت و سرآن را باز کرد. دید دبه خالی است. با ناراحتی رو به روباه کرد و گفت: «حتماً کره‏ها را تو خورده‏ای! غیر از تو هیچ‏کس از جای این دبّه خبر نداشت.»

وقتی دعوای آنها شدید‏تر شد، روباه گفت: «ای گرگ! بیا تا بالای آن تپه برویم و رو به آفتاب بخوابیم؛ هر کس کره‏ها را خورده باشد، از نافش چربی بیرون می‏آید.»

گرگ قبول کرد. آنها بالای تپه، رو به آفتاب دراز کشیدند. گرگ که خیلی خسته و گرسنه بود، زود به خواب رفت. روباه از فرصت استفاده کرد و یواشکی مقداری از آب دهانش را که به کره آغشته بود به ناف گرگ مالید.

گرگ وقتی از خواب بیدار شد، دید که چیزی به دور نافش جمع شده است.

خیلی تعجب کرد. نگاهی به روباه انداخت. روباه به خواب خوشی فرو رفته بود.

گرگ با خودش گفت: «مثل اینکه کره را من خورده‏ام!» بعد پا به فرار گذاشت و رفت تا به تنهایی زندگی کند و از آن روز به بعد گرگ‏ها تنها زندگی می‏کنند.

 

عبد الصالح پاک

تنظیم : بخش کودک و نوجوان



:: برچسب‌ها: گرگ , گردن , روباه , طعمه , سر پناه ,
:: بازدید از این مطلب : 398
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : شنبه 10 دی 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : داش اکبر

شیوانا جعبه‌اى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد.
زن خانه وقتى بسته‌هاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت:

<<اى کاش همه مثل شما اهل معرفت و جوانمردى بودند.>>

شوهر من آهنگرى بود که از روى بى‌عقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود.
وقتى هنوز مریض و بى‌حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مى‌گفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود.

من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمى‌خورد....
برادرانم را صدا زدم و با کمک آن‌ها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لا اقل خرج اضافى او را تحمل نکنیم.
با رفتن او ، بقیه هم وقتى فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتن و امروز که شما این بسته‌هاى غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم.
اى کاش همه انسان‌ها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند!
شیوانا تبسمى کرد و گفت: حقیقتش من این بسته‌ها را نفرستادم.

 یک فروشنده دوره‌گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!؟ همین!
شیوانا این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود.
در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد:

راستى یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود.

منبع : پاتوق



:: برچسب‌ها: راست , درست , روزي , آهنگر ,
:: بازدید از این مطلب : 389
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : شنبه 10 دی 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : داش اکبر

امانتی به دزد
امانتی به دزد

مردی، هنگام سحر از خانهاش بیرون آمد تا به حمام برود. هوا هنوز روشن نشده بود و چشم مرد، به خوبی نمیدید مرد در بین راه، به دوستش برخورد. بعد از سلام و احوالپرسی، به او گفت: «ای برادر، اگر کاری نداری، بیا تا با هم به حمام برویم.»

دوست مرد، با تأسف سری تکان داد و گفت: «افسوس که من کار دارم و نمیتوانم با تو به حمام بیایم، اما تا نزدیک حمام تو را همراهی خواهم کرد.»

مرد خوشحال شد و هر دو راه افتادند. آنها بعد از مدتی به یک دو راهی رسیدند. دوست مرد، بدون اینکه چیزی بگوید یا از دوستش خداحافظی کند، از او جدا شد و از راه دیگری رفت.

نزدیک حمام، دزدی، خودش را نزدیک مرد رساند. مرد در میان تاریکی، او را نشناخت و خیال کرد که دزد، همان دوستش است که او را همراهی کرده است و حالا هم از حمام نیامدنش پشیمان شده و قصد دارد که وارد حمام شود. وقتی به حمام رسیدند، مرد جبهاش* را در آورد و آن را به دزد داد و گفت: «دوست من، این امانت را بگیر و نگهدار تا من از حمام بیرون بیایم.»

دزد از این کار مرد تعجب کرد اما به روی خودش نیاورد و جبه را از مرد گرفت. مرد پول زیادی را به آستین و جیب لباسش دوخته بود تا دزد آنها را نبرد. غافل از اینکه به دست خود، لباسش را تحویل یک دزد داده است!

مرد داخل حمام رفت و بعد از مدتی بیرون آمد حالا خورشید کاملاً بالا آمده بود و همه جا را روشن کرده بود. مرد به اطرافش نگاه کرد تا دوست خودش را پیدا کند و جبهاش را از او بگیرد، اما اثری از دوستش ندید. او غمگین و افسرده و ناراحت به سمت خانهاش راه افتاد. او خیال میکرد که دوستش پولهای او را دیده و لباس را با خودش برده است.

همانطور که مرد، نگران و ناراحت به سمت خانه میرفت، ناگهان دزدی که مرد اشتباهی لباسش را به او سپرده بود او را صدا زد و گفت: «آهای مرد! کجا میروی؟ بیا لباست را بگیر!»

مرد برگشت و با تعجب، جبهاش را در دست مرد غریبهای دید پرسید: « تو کیستی ای مرد؟ جبه من در دست تو چه کار میکند؟!»

دزد گفت: «من همان کسی هستم که تو جبهات را پیش او به امانت گذاشتی و وارد حمام شدی! حالا بیا و آن را بگیر که یک ساعت بیشتر است که از کار و زندگی افتادهام.»

مرد گفت: «مگر کار تو چیست!»

دزد گفت: «گار من دزدی است!»

مرد با تعچب بیشتری گفت: «هیچ سر در نمیآورم! جبه من در دست تو چه کار میکند؟!»

دزد گفت: «تو هنگامی که به داخل حمام میرفتی آن را به خیال اینکه من دوستت هستم، نزد من به امانت گذاشتی. من هم اینجا ایستادم تا تو بیرون بیایی و آن را به تو پس بدهم.»

مرد پرسید: «اگر دزد هستی، چرا آن را نبردی؟ مگر ندیدی که پولهایم را بر آستین و جیبهای آن دوختهام؟»

دزد گفت: «اگر هزار دینار زر هم در این لباس بود، من به آن دست نمیزدم، چون تو آن را به عنوان امانت به من سپردی. من گاهی دزدی میکنم، اما در امانت کسی خیانت نمیکنم. خیانت در امانت، راه و رسم جوانمردی نیست...»

مرد جبهاش را گرفت و با تعجب فراوان به سمت خانهاش رفت.

* جبه جامه بلند و گشاد که از روی لباسهای دیگر میپوشند.

زری عباسزاده



:: برچسب‌ها: سحر , امانت , امنيت ,
:: بازدید از این مطلب : 395
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : شنبه 10 دی 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : داش اکبر
یادی از گذشته های دور

 

 

پیرمرد به زنش گفت:

بیا یادی از گذشته های دور کنیم

من میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه بگیم

......

پیرزن قبول کرد

فردا پیرمرد به کافه رفت دو ساعت از قرار گذشت ولی پیرزن نیومد

وقتی برگشت خونه دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه

ازش پرسید چرا گریه میکنی؟

...پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت:

بابام نذاشت بیام!!



:: برچسب‌ها: ياد , گذشته , اشك ,
:: بازدید از این مطلب : 424
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : شنبه 10 دی 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : داش اکبر

 

دزدی که به دزد زد !

   الدن الکساندر و کورین وانهوتن درشهر اوگدن ایالت یوتا آمریکا رفتار مشکوکی در سوپرمارکت بزرگ شهر داشتند.

مسئولین این فروشگاه به آنها مظنون شده و با مشاهده تصاویر دوربین های فروشگاه متوجه شدند این دو نفر مقداری لوازم آرایش و باتری سرقت کرده اند. پس از بازجویی کوتاه یکی از کارکنان فروشگاه با پلیس تماس گرفت و مشخص شد ماموران در پارکینگ مقابل فروشگاه هستند.
وقتی چند نفر از کارکنان به همراه این دو سارق پیش پلیس رفتند ، مشخص شد ماموران پس از مشاهده خودرویی که شیشه هایش در پارکینگ شکسته بود توقف کرده و به تهیه گزارش از سرقت صورت گرفته ازاین خودرو مشغولند .
اما این خودرو متعلق به همین سارقین بدشانس بود که نه تنها باید مدتی را پشت میله می گذراندند بلکه سیستم استریو خودرو و دو جعبه سیگار که با قیمت مناسبی خریداری کرده بودند ازخودروشان به سرقت رفته بود!
یاهو نیوز/19 دسامبر
 



:: برچسب‌ها: وظنون , تصاوير , مامور , ,
:: بازدید از این مطلب : 368
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : شنبه 10 دی 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : داش اکبر

4 ساله كه بودم فكر مي كردم پدرم هر كاري رو مي تونه انجام بده .

5 ساله كه بودم فكر مي كردم پدرم خيلي چيزها رو مي دونه .

6 ساله كه بودم فكر مي كردم پدرم از همة پدرها باهوشتر.

8 ساله كه شدم ، گفتم پدرم همه چيز رو هم نمي دونه.

10 ساله كه شدم با خودم گفتم ! اون موقع ها كه پدرم بچه بود همه چيز با حالا كاملاً فرق داشت.

12ساله كه شدم گفتم ! خب طبيعيه ، پدر هيچي در اين مورد نمي دونه .... ديگه پيرتر از اونه كه بچگي هاش يادش بياد.

14 ساله كه بودم گفتم : زياد حرف هاي پدرمو تحويل نگيرم اون خيلي اُمله .

16 ساله كه شدم ديدم خيلي نصيحت مي كنه گفتم باز اون گوش مفتي گير اُورده .

18 ساله كه شدم . واي خداي من باز گير داده به رفتار و گفتار و لباس پوشيدنم همين طور بيخودي به آدم گير مي ده عجب روزگاريه .

21 ساله كه بودم پناه بر خدا بابا به طرز مأيوس كننده اي از رده خارجه .

25 ساله كه شدم ديدم كه بايد ازش بپرسم ، زيرا پدر چيزهاي كمي درباره اين موضوع مي دونه زياد با اين قضيه سروكار داشته .

30 ساله بودم به خودم گفتم بد نيست از پدر بپرسم نظرش درباره اين موضوع چيه هرچي باشه چند تا پيراهن از ما بيشتر پاره كرده و خيلي تجربه داره .

40 ساله كه شدم مونده بودم پدر چطوري از پس اين همه كار بر مياد ؟ چقدر عاقله ، چقدر تجربه داره .

45 ساله كه شدم ... حاضر بودم همه چيز رو بدم كه پدر برگرده تا من بتونم باهاش دربارة همه چيز حرف بزنم ! اما افسوس كه قدرشو ندونستم ...... خيلي چيزها مي شد ازش ياد گرفت !

پس چرا حالا احترام پدرم را نداشته باشم.

 

 



:: برچسب‌ها: طول عمر , احترام , پدر , بابا , ,
:: بازدید از این مطلب : 364
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : شنبه 10 دی 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : داش اکبر

 گويند سواري به در راه مانده اي رسيد او را سوار كرد پس از طي مسافتي دانست كه او راهزن است و قصد جانش را دارد گفت تو را قسم ميدهم كه از آنچه با من ميكني به كس نگويي چرا كه زين پس احدي در راه ماندگان را سوار نكند.



:: برچسب‌ها: راه و بی راه ,
:: بازدید از این مطلب : 346
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : شنبه 10 دی 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : داش اکبر
گویند روزی دزدی در راهی، بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود. آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند.

او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟

گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا ،مال او را حفظ می کند و من دزد مال او هستم ، نه دزد دین. اگر آن را پس نمی دادم و عقیده صاحب آن مال ، خللی می یافت ، آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است.

 


:: برچسب‌ها: وجدان , کار , تلاش ,
:: بازدید از این مطلب : 347
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : شنبه 10 دی 1390 | نظرات ()